جدول جو
جدول جو

معنی باغ کند - جستجوی لغت در جدول جو

باغ کند
(کَ)
دهی است از دهستان کبود گنبد بخش کلات شهرستان دره گز که در 29 هزارگزی جنوب کلات واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 114 تن سکنه و آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد گند
تصویر باد گند
در پزشکی ورمی که در خایۀ مرد پیدا می شود، باد خصیه، باد فتق، فتق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغ خلد
تصویر باغ خلد
باغ بهشت، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، نعیم، علّیین، باغ ارم، دار قرار، رضوان، دارالقرار، دارالسّلام، فردوس، دارالخلد، مینو، اعلا علّیین، دارالسّرور، باغ بهشت، خلد، خلدستان، گشتا، قدس، سرای جاوید، جنّت، فردوس اعلا، دارالنّعیم، سبزباغ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه شهرستان ماکو که در 16 هزار و پانصدگزی شمال باختری ماکو و 4 هزارگزی خاور شوسۀ ماکو به بازرگان در دره واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 199 تن سکنه و آب آن از رود خانه آغ چای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و کنجد و کرچک و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه ارابه رو گمش تپه به باشکند میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل که در 48 هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 15 هزارگزی شوسۀ اردبیل به تبریز در کوهستان واقع است. ناحیه ای است با آب وهوای معتدل و 307 تن سکنه و آب آن از چشمه و رود خانه باش کند تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از بخش بوکان شهرستان مهاباد، در 16500گزی خاور بوکان و 15000 گزی خاور شوسۀ بوکان به سقز با 221 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِ / چَ)
دژی است در ترکستان. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 21هزارگزی جنوب درود، در کنار راه مالرو پیراوند به رازان. دهی است کوهستانی و سردسیرو دارای 609 تن جمعیت که همگی بکار کشاورزی و دامپروری اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کنده شده از بیخ:
ای ز تو در باغ فضل سرو هنر سرفراز
وز تو شده بخل و جهل سرزده و بیخ کند.
سوزنی.
- بیخ کند کردن، استیصال. (یادداشت بخط مؤلف). از بن برانداختن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان که در 27هزارگزی جنوب ماه نشان و 6هزارگزی راه مالرو عمومی واقعشده. کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنۀ ترک زبان دارد. آبش از رود خانه قشلاق جوق، محصولش غلات، یونجه و قلمستان، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
قزاکند. (فهرست البیان و التبیین چ حسن السندوسی. قاهره، ج 3 ص 78). و منهم یلبس البازبکند و یعلق الخنجر و یأخذالجزر و یتخذالجمه. (البیان و التبیین ج 3 ص 78). در متن و حاشیۀ البیان و التبیین چنین است و بر فرض باز بمعنی کژیا کز یا کج آمده باشد بدین صورت کلمه درست نیست و باید بازیکند باشد نه بازبکند، نظیر برزیگر و جز آن، ولی باز یا پاژ یا فاز بمعنی ابریشم نیامده و تنها در لغات دساتیری کلمه باز بمعنی لطیف آمده که آنهم نمیتواند مورد اعتنا باشد و چون کلمه قزاکند بصورتهای کژاغند و کزاغند و در تعریب کازغند (دزی) آمده است ظاهراً بازیکند صورتی از کازیغند یا کازکند است
لغت نامه دهخدا
(دِ تُ)
بمعنی طوفان و تندباد و گردباد. (آنندراج). ریح. دعبیه. زهلق. عصوف. ریح لباع. (منتهی الارب) ، خیال فاسد و اندیشۀ تباه کردن. (آنندراج). رجوع به باد سنجیدن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه داشتن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر کردن و باد در زیر دامن داشتن و باد در سر شدن و باد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رَ)
تیز دادن، اعم از باآواز و بی آواز. اخراج ریح. بیرون کردن باد از زیر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 156 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ)
بادیست که در خصیۀ مردم پدید آید و بسبب آن خصیه بزرگ شود و درد کند و آنرابعربی فتق گویند. (برهان). فتق. (ناظم الاطباء). بادی که در شکم و خصیه پیچد و خصیه ازو ورم کند. (سروری). بادیست که در خصیۀ مردم پدید آید، خصیه ورم کند و خصیه را بپارسی گند خوانند و این مرض را بعربی فتق گویند بمعنی گشادگی که آن پرده ای است برخلاف فتق. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به باد فتق و بادگن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
دروازه ای بکوفه. (تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 47)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جامه ای که در آن چیزی بندند. (آنندراج). پارچه ای که در آن چیزی پیچند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد که در 24 هزارگزی شمال باختر نیر و در 20 هزارگزی شمال جادۀ نیر به ابرقو واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 596 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و بادام و زردآلو و هلو و توت و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(غِ جَنْ نَ)
باغی بوده است به قزوین که آنرا باغ سعادت آباد نیز خوانده اند: سفیر فیلیپ سوم پادشاه اسپانی در سال 1026هجری قمری به ایران آمد و در جمادی الثانی سال 1027 هجری قمری در باغ جنت قزوین بحضور شاه عباس بار یافت. رجوع به زندگانی شاه عباس اول ج 3 ص 276 و 281 شود
باغی است به شیراز از بناهای حاج میرزا ابوالحسن خان مشیرالملک و آنرا حدود سال 1260 هجری قمری ساخته است. (از فارسنامۀ ناصری ص 165)
نام محلتی در جنوب تهران نزدیک باغ فردوس
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان سیاه رود بخش افجه شهرستان تهران که در 28 هزارگزی جنوب خاور مرکزبخش و 7 هزارگزی راه شوسۀ دماوند واقع است. ناحیه ای است سردسیر و دارای 277 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود. و محصول عمده آن غلات و بنشن و انگور و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ سدری هداوند بود و تابستان به ییلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(غِ خُ)
باغ بهشت. باغ جنان. بهشت:
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
نام محلتی به یزد که آب انباری معروف دارد: آب انبار باغ گندم نزدیک چهار صد سال است مردم کوی باغ گندم از آن استفاده میکنند، در 971 هجری قمری ساخته شده چنانکه کاشی سر درش حکایت میکند:
دلیلی چو خضر از تو تاریخ پرسد
بگو روزی او بود آب کوثر (971 هجری قمری) .
(از تاریخ یزد آیتی ص 249)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ / مِ)
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 5 هزارگزی جنوب فلاورجان و 4 هزارگزی راه عمومی شهرکرد به اصفهان در جلگه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 808 تن سکنه و آب آن از زاینده رود تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و برنج و صیفی و پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
نام آبادی ازطسوج ساوه از طسوج جبل (قم) . (تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار که در 3 هزارگزی جنوب باختر گاوبندی و 3 هزارگزی راه فرعی بوشهر به لنگه در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 139تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و مرکبات و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کِ چِ)
دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 48 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 10 هزارگزی راه فرعی بم به عنبرآباد واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 400 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و حبوبات و میوه و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ سنجری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
از باغهای عصر صفوی متصل به ضلع شرقی باغ چهلستون اصفهان که فعلا محل ادارۀ ژاندارمری اصفهان است. (از ج 3 گزارشهای باستانشناسی ص 375). این باغ درقدیم سی هزارگز وسعت داشته است. (همان کتاب ص 205)
لغت نامه دهخدا
صورت دیگری از کلمه بغداد، خوندمیر آرد: بعضی از فضلاء در وجه تسمیۀ آن بلده گفته اند که در ازمنۀ سابقه در آن حوالی باغی بود که آنرا باغ داد میخواندند و زمره ای گویند که بغ نام صنمی است و داد عبارت از بخشش اوست و برین تقدیر لفظ بغداد مرادف باشد به عطیهالصنم، (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 214)، اما برای اطلاع از وجه تسمیۀ صحیح کلمه رجوع به بغداد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان کرمانشاه که در یک هزارگزی شمال شهر کرمانشاه برکنار شوسۀ کرمانشاه به طاق بستان در دشت واقع است. ناحیه ای است سردسیر و دارای 510 تن سکنه. آب آنجا از قنات و فاضلاب شهر تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و سبزیها و حبوب و صیفی و چغندرقند و شغل مردمش زراعت است، عده ای از ساکنان نیز کارگر کارگاه های نفت کرمانشاه میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوز کند
تصویر بوز کند
صفه ایوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوم کند
تصویر بوم کند
جایی که در زیر زمین کنند به جهت مسافران و گوسفندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغ خلد
تصویر باغ خلد
بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
طناب بارند چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
طنابی کلفت و بلند که گاهی از جنس کنف بوده و به آن لیف خرما
فرهنگ گویش مازندرانی
النگو دستبند، آستین یدک برای کار کشاورزی و درو
فرهنگ گویش مازندرانی
امر وار کندن
فرهنگ گویش مازندرانی